سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوگند دلها


87/4/19 :: 7:14 صبح

 

 

بنام خداوند بخشنده ومهربان

من که فقط داشتم حرص می خوردم از یک طرف شاه وتمام کار کنانش وخصوصا ان سه زن بی حجابش راکه قیافه یشان حال ادم را بهم می زد را لعنت واز یک طرف دیگر شهادت را بر همه ی شهدا تبریک می گفتم محمد حسین بهم گفت سید مرتضی زود باش بریم الانه که مامورای شاه بیان ومارو هم بگیرن بدو بریم امشب باید اعلامیه های جدید امام را دست مردم بی گناه برسانیم .باهم با سرعت دویدیم .کمی به پشت سرم نگاه انداختم متوجه شدم که مامورا دنبال ما هستند این را از فریاد هایشان که می گفتند ایست  فهمیدم .به محمد حسین وان زن و مرد جوانی که همراه ما می دویدند گفتم تو رو خدا زود تر مامورا با ما اند دارن بهمون میرسند .ما باهم انقدر دویدیم تا این که به یک کوچه ای رسیدیم تند تند  رفتیم داخل کوچه ولی مامورا هنوز دنبال ما بودند. در یکی از خانه ها را زدیم پیر زنی امد در را باز کرد مثل این که تنها بود...
نویسنده : فاطمه

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
2439


:: بازدید امروز ::
0


:: بازدید دیروز ::
2


:: درباره خودم ::

سوگند دلها
فاطمه
منم ان نو گل خندان که دراین باغ گلستان خندخندان چشم بگشودمو گل هارا بدیدم

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ ::

سوگند دلها

:: اشتراک در خبرنامه ::